پزشکی جسم یا پزشکی روح؟!
در یکی از شب های سرد زمستان سال ۱۴۰۱ دختری ۱۷ ساله بودم که غرق در رویای آینده خود در حال تماشای تلویزیون بود….
غرق در رویای پزشکی غرق در پوشیدن روپوش سفید ، غرق در زندگی مرفه ای که هرشب و هر روز در ذهنم میچیدم ، حاضر بودم هزاران کار انجام بدم هزاران سال منتظر بمانم ولی به هدف اصلی خودم برسم پزشکی…
ناگهان دیدن جمله ای عجیب و نا آشنا در زیرنویس تلویزیون توجه من را به خود جلب کرد و من از افکار رویایی و شورانگیز خودم بیرون آمدم.
<<فراخوان پذیرش حوزه علمیه خواهران>>
با نگاهی سرشار از تعجب نگاه می کردم که شاید واقعا انقدر حیرت آور نبود اما من سرشار از بهت و حیرت بودم از مادرم پرسیدم: حوزه خواهران کجا هست؟ یعنی چی که از خواهران دارای مدرک دیپلم و سیکل پذیرش میکنن؟ یک مرکز آموزشی است؟
یک عالم سوال بی جواب که پی در پی از ذهنم میگذشت.
مادرم گفت: من اطلاع کاملی از شرایط آن ندارم ولی فکر می کنم افرادی که در حوزه تحصیل میکنن طلبه میشن!…
_طلبه یعنی چی مگه فقط آقایون طلبه نمیشن؟ و یک سوال مبهم دیگر به سوالات ذهنم افزوده شد…..
سحر آن شب سرد گذشت و به طلوع آفتاب رسیدم طلوعی که آغاز فصل جدیدی از زندگی من بود ، طلوعی که باعث تولد دوباره من شد ، طلوعی که همراه با تغییری بنیادی در زندگی من بود…
تمام وجودم درگیر شده بود ، از فردای آن روز در سایت های مختلف ، از افراد مختلف و از وبلاگ های مختلف دیدن میکردم تا در رابطه با حوزه اطلاعاتی به دست بیارم و اینجا بود که ضعفی در رابطه با تبلیغ حوزه های خواهران دیدم.
در بسیاری از سایت های مختلف در رابطه با نحوه پذیرش و شرایط حوزه برادران به صورت کامل نوشته بود و شرح داده شده بود و حتی برادران تجربه های خود را به عنوان کامنت نوشته بودند ، اما دریغ از یک سایت که اطلاعات کامل و جامعی در رابطه با حوزه خواهران به بازدید کننده بدهد.
نا امید نشدم روزها میگذشت و هر روز دید من نسبت به حوزه وسیع تر می شد از دوستان بسیجی مهربانم ، از سایت ها ، حتی از کتاب ها ، کتاب هایی چون زی طلبگی استفاده کردم و با دنیای طلبگی آشنا شدم…
نمیدانم چه شده بود آن دختری که فقط رسیدن به پزشکی خوشحالش میکرد الان دیگر حتی رسیدن به این هدف هم آرامش نمیکرد سال دوازدهم تجربی بودم سال تعیین سرنوشت سالی که تمام زندگی آینده من با یک انتخاب تغییر میکرد….
قلبم با نزدیک شدن به زمان اعلام نتایج کنکور تند تند میزد سال سختی گذرانده بودم امتحانات نهایی ، کنکور ، امتحان ورودی حوزه ، مصاحبه حوزه ، همه این مسیر هارو طی کرده بودم اما روحم از درون هیچ آرامشی نداشت روح پر تلاطم من نمیدانست کجا آرام میگیرد؟.
با فرا رسیدن اعلام نتایج کنکور ، تصمیم به پشت کنکور ماندن داشتم چون هیچ وقت زندگی خودم را بدون پزشکی تصور نکرده بودم!!!
ولی نتیجه پذیرش حوزه که آمد قبول شده بودم!!! کلمه قبول بود که دوباره در جانم غوغایی به پا کرد ، غوغا!!!!
غوغایی از جنس تفاوت با دیگران غوغایی برای ندانستن راه !
دل به دریا زدم و به مسیر سربازی پدر مهربانم وارد شدم مسیری که فقط با چراغ پدر روشن است مسیری که عَلَم آن به دست پدر است…
باورم نمیشود الان که تقریبا یک ترم از ورود من به حوزه میگذرد احساس تکاملی دارم که در هیچ یک از لحظات این ۱۸ سال زندگی نداشتم….
تکاملی از جنس بلور ، تکاملی از جنس آرامش ، تکاملی از جنس شادی ، تکاملی از جنس عشق ، عشقی از جنس غم برای دیر رسیدن به این معشوق…..
می خواهم چند خطی برای هم سن و سالان خودم که هنوز برای ورود به حوزه مردد هستند بنویسم.
من وارد حوزه شدم به این هدف که شاید دوباره برای کنکور خواندم و به رشته پزشکی که آرزوی دیرینه خودم بود برسم ولی با قدم گذشتن در حوزه به این نتیجه رسیدم حوزه علمیه آموزش پزشکی روح است ، پزشکی روح خودمون و کمک به دیگران.
اگر هزار بار به عقب برگردم و تصمیم به انتخاب رشته داشته باشم با شناختی که الان از حوزه کسب کردم ، قطعا و صددرصد حوزه رو برای ادامه تحصیل انتخاب میکنم ، بی شک….
من اولین هارا در حوزه دیدم طوری که در هیچ موسسه آموزشی ندیده بودم.
🌸اولین بار دیدم که مدرک برای هیچ کدام از دانش پژوه ها مهم نیست و فقط برای رشد در این راه قدم گذاشته اند.
🌸اولین بار دیدم حتی اگر مراقب برای برگزاری امتحانی در حوزه نباشد همه بدون هیچ فکری خودشون و با وجدان خودشون امتحان میدن و کلمه ای به اسم •تقلب• در حوزه معنا ندارد ، اصلاً در لغت نامه حوزه این کلمه وجود ندارد.
🌸اولین بار در حوزه در محضر اساتیدی بودم که فقط رشد دانش پژوه برایشان مهم بود نه نمره و امتحان.
🌸اولین بار در حوزه ، در مکانی آموزشی ، آرامش مکانی معنوی مثل مساجد و اماکن مقدس حس کردم.
🌸 و در نهایت اولین بار در حوزه به ماهیت وجود خودم و به خدا رسیدم.
در پناه حق🌱🌹